داستان معلم من  

 قسمت سوم  

 ژانر: مدرسه ای، عاشقانه

MY TEACHER

.::قسمت3::.

یک ساعت گذشت... یون پا در بغل یون سو خوابش برده بود... بالاخره پزشک های داخل اتاق بیرون آمدند... یون سو آرام یون پا را روی صندلی ها خواباند و سریع دنبال پزشک رفت... جلوی راهش را گرفت و گفت:(( چی شد؟؟؟))...  دکتر نفسی کشید و گفت:(( اون تو حالت کما فرو رفته... باید اینجا بستریش بشه...)) ... این را گفت و رفت... یون سو:(( چیکار کنم؟ چجوری به یون پا بگم؟؟؟ ))..

همانطور که خمیازه میکشید از پله ها پایین می آمد، وقتی خواست سمت راهرو بپیچد یکهو یون پا را دید... جا خورد و گفت :((ترسیدم...))... یون پا تو چشم های یون سو زل زده بود... یون سو آرام گفت:(( ب... ببینم... تو که حرفای من و اون یارو رو گوش نمیکردی... مگه نه؟؟.. ها؟..)).. .. .

یون پا سرش را تکان داد و آرام گفت:(( ش... شنیدم... همشو...)) .. .

-آه... خب...

+ یون سو؟

-ها؟

+اون دروغ میگفت... مگه نه؟؟

-یون پا اون...

+ من دارم خواب میبینم... مگه نه؟؟... هیچ اتفاقی نیفتاده... درسته؟؟؟

-یون پا تو...

+ مامان من تصادف نکرده، حالش بد نیست... تو کما هم نرفته... اون حالش خوبه... خوب خوب.. از من و تو هم سالم تره... درست میگم... مگه نه؟؟؟.. ها؟..

-نه یون پا تو داری اشتباه...

+ نه... من اشتباه نمیکنم... من میدونم...

-چیو میدونی؟

+ اینکه همه ی اینا خواب و خیال و پوچ و بیهوده س...

-یون پا یه دیقه آروم بگیر گوش کن ببین چی میگم؟...

+ ها؟...

-مامانت تصادف کرده و الان هم توی کماس... اگه تو نتونی احساساتتو کنترل کنی و بخوای همه ش به این فکر کنی که اینا خوابه و یه زمانی بیدار میشی هیچ اتفاقی نمیفته... تو خودت همه چیزو شنیدی... مادرت باید اینجا بستری بشه... هر دوتامون هم خوب خوب میدونیم که نه من وضعیت مالی خوبی دارم نه تو... بهتره به فکر خرج و چیزای دیگه باشیم... فهمیدی چی میگم؟؟؟)).. .

یون پا چشم هایش پر شد و سرش را تکان داد (آره) و با صدای لرزان گفت:((ح... ح... حق با توئه...)) .. .

-من میرم کارای مربوط به بستری شدن مامانتو انجام بدم... جای نری هاا...

+ ب... باشه...

یون سو رفت... یون پا به دیوار تکیه داد و روی زمین نشست...

پایان قسمت سوم:)

نظرات شما عزیزان:

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: